بزرگنمايي:
پیام ویژه - خراسان / یک شب وقتی با ترفندی خاص رمز گوشی تلفن شوهرم را باز کردم، وحشت سراسر وجودم را فرا گرفت. باورم نمی شد! شماره پرتکراری که همسرم با آن تماس گرفته بود، روح و روانم را به هم ریخت. وقتی با آن شماره تماس گرفتم از شدت شوک و حیرت زبانم بندآمد، او کسی جز نزدیک ترین و صمیمی ترین دوست دوران جوانی ام نبود.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 28 ساله ای که به دلیل درگیری و کتک کاری با صمیمی ترین دوست زندگی اش به مرکز انتظامی احضار شده بود، با بیان این که روابط خیانت آلود همسرش او را تا مرز درگیری کشانده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت:پدر معتادم که مکانیک خودرو بود پس از سال ها زندگی مشترک با مادرم به تفاهم نرسید و آن ها در حالی از یکدیگر جدا شدند که من پانزدهمین بهار زندگی ام را می گذراندم.
2 خواهر و برادرم ازدواج کرده بودند و من و مادرم به ناچار به روستای محل تولد مادرم بازگشتیم تا هزینه های کمتری برای ادامه زندگی بپردازیم. مادرم خانه کوچکی اجاره کرد و به کارگری در زمین های کشاورزی مشغول شد اما پدرم که با زن دیگری ازدواج کرده بود، مدام با همسرش به روستا می آمد و مادرم را تحت فشار می گذاشت تا مرا هر چه زودتر عروس کند.
در این شرایط من از نیش و کنایه های نامادری ام نیز بی بهره نبودم و همواره تحقیر می شدم تا این که بالاخره با اصرارپدرم با جوان25 ساله ای ازدواج کردم که شاگرد تعمیرگاه کیف وکفش بود. خلاصه در 17 سالگی زندگی مشترک را در کنار مادر شوهرم شروع کردم اما خیلی زود فهمیدم که حسن علی معتاد است و مادرش هم از او حمایت می کند ولی این همه ماجرا نبود چرا که همسرم دست بزن داشت و بسیار شکاک بود.
او مرا از همه اطرافیانم جدا کرد تا با کسی ارتباط نداشته باشم. در حالی که صاحب دختری4 ساله بودم، دیگر کارد به استخوانم رسید و از حسن علی طلاق گرفتم و سرپرستی «سلماز» را هم پدرش به عهده گرفت و من با شکستن غرور و تباهی جوانی ام به خانه مادرم بازگشتم. در این شرایط فقط«ساناز»دوست صمیمی دوران نوجوانی و جوانی ام سنگ صبورم بود و رازهای درونم را با او در میان می گذاشتم تا این که «هوشنگ» پسر همسایه به خواستگاری ام آمد. او ادعا می کرد از همان دوران نوجوانی عاشقم بوده است. بالاخره با رفت و آمدهای زیاد به عقد «هوشنگ» درآمدم تا شاید عشق و محبت را تجربه کنم و روزگارم رنگ آرامش بگیرد. از سوی دیگر همواره برای دیدن پنهانی دخترم به محل سکونت «حسن علی»می رفتم و فرزندم را با آه و اشک از فاصله دور بدرقه می کردم.
هوشنگ هم کاسب بازار بود و آجیل فروشی داشت. بعد از گذشت 2سال به مشهد آمدیم و شوهرم یک مغازه بزرگ اجاره کرد ولی هرچه زمان می گذشت روابط عاطفی ما سردتر می شد به گونه ای که خیلی به من کم توجهی می کرد و از آن شور و شوق آغاز زندگی مشترک خبری نبود! در همین روزها متوجه شدم که او پنهانی با زن دیگری گفت وگوی تلفنی دارد. یک شب تا صبح نخوابیدم تا این که بالاخره رمز گوشی او را با ترفندی باز کردم و فهمیدم که با یک شماره آشنا بارها تماس گرفته است.
روز بعد وقتی با آن شماره تماس گرفتم روح و روانم به هم ریخت و دچار شوک شدم. او «ساناز» صمیمی ترین دوست زندگی ام بود. با هم در یک کافی شاپ قرارگذاشتیم ولی او همه چیز را انکار می کرد که در نهایت باهم درگیر شدیم و کار به کتک کاری کشید و با شکایت «ساناز» به کلانتری احضار شدم. حالا که گذشته را مرور می کنم تازه می فهمم که نباید اسرار زندگی ام را برای هر کسی فاش می کردم، ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری )بررسی های کارشناسی و روان شناختی این ماجرا به گروه کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
-
سه شنبه ۱۱ دي ۱۴۰۳ - ۱۳:۲۲:۰۰
-
۱۲ بازديد
-
-
پیام ویژه
لینک کوتاه:
https://www.payamevijeh.ir/Fa/News/1548703/