لمپنیسم علیه روشنفکری
یادداشت
بزرگنمايي:
پیام ویژه - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
جریان سلطنتطلبی وقتی دست خود را در تئوریزه کردن ایده سلطنتطلبی یا بهتر بگوییم پهلویدوستی خالی میبیند و توانی برای ساختن عمارت نظری قابل دفاع ندارد ناچار است که سلبی برخورد کند.برای همین است که به جای نوشتن و نقد کردن ساعدی و امثالهم که اساساً توان چنین کاری را ندارند و برایشان ممکن نیست، زمین بازی را به سمت هتک حرمت، فحاشی و یا بهتر بگوییم لمپنیسم میبرند.
علی ورامینی| «شاهکار» عرصه موسیقی که انصافاً از شاهکارترینهای همه اعصار هم است، در یک مصاحبهای با فرح پهلوی، فرهنگیترین شخصیت خاندان سابق سلطنتی از کلکسیون سنگهایی میپرسد که دارد. فرح تکههای رنگشده آسفالت کف خیابان را به او نشان میدهد و میگوید «هرکدام از اینها داستانی دارد، مثلاً این سنگ شماره فلان در سعادتآباد به سر «پاسداری» اصابت کرده است.»
همین یک دقیقه از مصاحبه سفارشی نکتههای قابل تأملی دارد. اول اینکه او آشکارا از خشونت دفاع میکند و تلویحاً میگوید که خشونت خوب است اگر در راستای منافع من باشد. اینکه انقلابیون 57 را شورشی و خشونتطلب تعریف میکنند صرفاً برای این است که علیه آنها بوده. خشونت له خودشان را حتی با امر زیبا هم تلفیق میکند و بازنمایش از خشونت در فرمی زیباشناسانه انجام میشود.
ملکه سابق در زمان زمامداری همسرش البته پیشران گفتمان فرهنگی پهلوی است. نمیتوان منکر آثار به جامانده از او از موزه هنرهای معاصر تا تئاتر شهر و... شد. حتی در مواقعی رویکرد او نسبت به فرهنگ با گفتمان ضدروشنفکری شاه سابق هم دچار تعارض میشود. از قضا یکی از این تعارضات اختلافنظر او با فیلم «دایره مینا» ساخته مهرجویی با همکاری غلامحسین ساعدی است.
اینکه چرا فرح پهلوی متأخر به اینجا رسیده و تعلقاتش به امر زیبای سابق را با خشونت عریان امروزی بازنمایی میکند شاید بتواند کلید فهم رفتار این روزهای سلطنتخواهان رادیکال باشد. چراکه فرح پهلوی جدیترین چهره هنوزباقیمانده سلطنت هم هست. باقی که نه کارنامهای دارند و نه تئوری منسجمی. در واقع نداشتن همین تئوری، نظام فکری و گفتمانی منسجم و مستدل که بتواند در برابر گفتمانهای بدیل تاب ایستادن داشته باشد علتالعلل رفتارهایی مانند هتک حرمت مزار «غلامحسین ساعدی» به عنوان فیگور مطرح روشنفکری است.
رفتار فرهنگدوستانه فرح پهلوی را در زمانی که قدرت مطلق را در اختیار داشتند، میتوان با رفتارهای این روزهای بنسلمان، بعد از سلاخی خاشقجی مقایسه کرد. رفتاری از دورن گفتمان قدرت بیحد برای ریبرندینگ و تلطیف چهره زمخت رژیم پهلوی. مهم نیست که علاقه به فرهنگ ملکه سابق ویژگی شخصیاش بوده یا نه، مهم در خدمت چه هدفی بودنِ کارهای اوست. چراکه همزمانی که فرح مشغول خرید آثار هنرمندان بزرگ جهان بود، تقریباً همه نویسندگان و هنرمندان منتقد شوهرش یا زیر داغ و درفش بودند یا مشمول سانسور. رفتارهای امروز پهلویدوستان را باید خارج از گفتمان قدرت دید.
گفتمانی که زمانی توسط مردم پس رانده شده است برای جا داشتن در سپهر سیاسی باید که بتواند خود را به نحوی احیا کند. اول از همه با کلاژ بخشهایی از تاریخ، سعی کردند قابی از زمامداری خود ارائه بدهند که هرکس آن قاب را نگاه کند انگار سالهای حکومت پهلوی برای تکتک مردم ایران جز خیر، رفاه و خوشی چیزی نداشته و آنانکه به خیابان آمدند و انقلاب را رقم زدند از سر خوشی و شکمسیری بوده است.
بعد از آن برای احیای خود باید که مخالفان وقت خود را بیاعتبار میکردند. عناد سطلنتطلبان با روشنفکران از ساعدی شروع نشد. هرچند آن اقدام، شنیعترین رفتار این طیف تا به حال بوده است ولی هجمه این گروه علیه سایه، محمدرضا شجریان، براهنی و حتی مهرجویی که با آن وضعیت هولناک از دنیا رفت هم دیدهایم. در حقیقت ریشه عناد پهلوی با روشنفکری ریشهای هماندازه با حکومت پهلوی دارد.
میلانی در کتاب «نگاهی به شاه» و درباره پخش فیلم توقیفشده «دایره مینا» برای شاه مینویسد: «وسط فیلم شاه به خشم و اعتراض از جا برخاست و اتاق سینما را ترک گفت و به زبانی بلند و پراعتراض ادعا کرد که این به اصطلاح روشنفکران ـ یا آنچنان که رسم مألوف شوخیهایش با علم بود، این اَن تلکتوئلها ـ چرا همیشه به جنبههای تیره هستی دلبستهاند و تنها سیاهیهای جامعه را نشان میدهند؟»
برای شاه فیگور محبوب «شعبان بیمخ» بود نه امثال ساعدی، مهرجویی، شریعتی و دیگران. چراکه میدانست از دل فکر و کار روشنفکری، سطلنتدوستی بیرون نخواهد آمد. «جاوید شاه» شعاری است که تنها و تنها با «اندیشه نکردن» سازگاری دارد و نه با کار روشنفکری.
حالا که خاندان پهلوی و سلطنتشان بر سر کار نیست، این مبارزه با روشنفکری و ترویج فکر نکردن باید با قوت بیشتری و حداکثری ترویج شود. کدام عقل سلیمی میپذیرد فردی به صرف اینکه حاصل ازدواج دو آدم دیگر بوده توانایی اداره مطلق امور را داشته باشد و برای تصمیمگیری درباره سرنوشت میلیونها ایرانی صاحب صلاحیت است؟
جریان سلطنتطلبی وقتی دست خود را در تئوریزه کردن ایده سلطنتطلبی یا بهتر بگوییم پهلویدوستی خالی میبیند و توانی برای ساختن عمارت نظری قابل دفاع ندارد ناچار است که سلبی برخورد کند. سلبی برخورد کردن این گفتمان هم در حوزه نظر پیشاپیش شکسته خورده است، پس همه تلاشش را میکند تا زمین بازی را عوض کند.
برای همین است که به جای نوشتن و نقد کردن ساعدی و امثالهم که اساساً توان چنین کاری را ندارند و برایشان ممکن نیست، زمین بازی را به سمت هتک حرمت، فحاشی و یا بهتر بگوییم لمپنیسم میبرند؛ لمپنیسمی که سنت پهلویچیان از رضا قلدر تا شخصیتهای مطرح این روزهایشان است. یعنی باید که مبارزه فکر و هوش اینان را در هوش سیاسی ناخودآگاهشان دانست که میدانند تنها راه بقایشان متوسل شدن به لمپنیسم است.
-
چهارشنبه ۱۲ دي ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۹:۰۶
-
۱۰ بازديد
-
-
پیام ویژه
لینک کوتاه:
https://www.payamevijeh.ir/Fa/News/1549237/