پیام ویژه
سرمقاله شرق/ تکه‌ای ناپیدا از مردم
شنبه 6 ارديبهشت 1404 - 13:11:09
پیام ویژه - شرق / «تکه‌ای ناپیدا از مردم» عنوان یادداشت روز در روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:
مشکل کنونی مردم ایران چیزی نیست جز مردمی که ناپدید شده‌اند. آنان نه مردمی‌اند که قادر باشند دست به کنش سیاسی بزنند و نه انبوه خلق‌اند بدون خصلت سیاسی. هابز «مردم» را از «انبوه خلق» جدا می‌کند و فرضیه‌ای بنیادین و پارادوکسیکال بنا می‌کند. آگامبن برای روشن‌نمایی از این فرضیه هابز، نقل‌قولی مستقیم از او می‌آورد: «مردم چیزی واحد است، که واجد اراده‌ای واحد است و کنشی واحد را به آن می‌توان نسبت داد. هیچ‌کدام از اینها را درمورد انبوهه نمی‌توان گفت. مردم در هر شهر حاکم است؛ حتی در یک مونارشی مردم است که حکم می‌راند، زیرا اراده مردم اراده‌ای است همچون اراده شخصی واحد». قبل از ادامه نقل‌قول هابز باید به این نکته توجه کرد که او حتی بنای حکومت مونارشی (پادشاهی) را اراده مردم می‌داند.
پادشاهی که قدرتش همان اراده مردم است. امری که در دوره‌های تاریخی پادشاهی ایران به‌ندرت دیده شده است. در حکومت‌های پادشاهی ایران، مردم نه‌تنها مردم نبودند بلکه انبوهه (جمعیت) هم نبودند؛ آنان رعایایی بودند تحت قیمومت پادشاه. پس ایرانیان کنونی در فخرفروشی به گذشته باید محتاطانه عمل کنند و برای بازگشت به تاریخ نگاهی انتقادی داشته باشند تا سره را از ناسره جدا کنند و در دامگهی که خشم‌شان تدارک دیده نیفتند. بگذریم.
بازار
به نقل‌قول هابز برگردیم که برای نقد جامعه کنونی ایران به کار می‌آید. هابز می‌گوید: «در یک دموکراسی و یک آریستوکراسی، شهروندان انبوهه هستند؛ اما شورا همان مردم است. و در یک مونارشی، اتباع انبوهه‌اند و (هرچند این پارادوکس است)، شاه مردم است. مردمان عامی، و دیگران که درکی از این امور ندارند، همواره از شمار عظیمی از آدمیان، یعنی از شهر، تحت عنوان مردم سخن می‌گویند؛ می‌گویند که شهر علیه شاه قیام می‌کند (که ناممکن است)، و مردم خواهان همان چیزی هستند که اتباع دردسرساز و نجواگر می‌خواهند؛ و تحت لوای مردم، شهروندان را علیه شهر تحریک می‌کنند. یعنی انبوهه را علیه مردم». جالب شد، مردمی که کنشگر سیاسی‌اند و اراده آنان همان اراده شاه است و این اراده در شاه وحدت می‌یابد، دستخوش اضطرار انبوهه می‌شوند. اگر به روایت آگامبن از هابز برگردیم، او این‌گونه پاسخ می‌دهد: «در همان لحظه که مردم حاکم را انتخاب می‌کند، خود را در قالب انبوهه‌ای مغشوش و پراکنده منحل می‌سازد. این فقط در نظام‌های سلطنتی رخ نمی‌دهد، یعنی نظامی که در آن به‌محض انتخاب شاه، مردم دیگر یک شخص نیست بلکه انبوهه‌ای فروپاشیده است، زیرا مردم تنها به‌واسطه قدرت حاکمه بود که یک شخص را تشکیل داد، که حال آن را به شاه تفویض کرده است؛ اما حتی در یک دموکراسی یا آریستوکراسی نیز چنین است، که در آنها به‌محض تشکیل شورا، مردم هم‌زمان منحل می‌شود».
تجربه سیاسی ما هم چیزی جز این را نشان نمی‌دهد. مردم کنشگران سیاسی‌اند که پای صندوق‌های رأی می‌روند و منفک‌شده از انبوهه، فردی را به‌عنوان رئیس‌جمهور برمی‌گزینند. آنان تا زمانی که رئیس‌جمهور بر اریکه قدرت ننشسته است همچنان مردم هستند. آنگاه که مردم به او قدرت بخشیدند و به نماد قدرت درآمد، مردم در دل انبوهه منحل می‌شود. از این منظر است که این ایده قوت می‌گیرد که دموکراسی‌ها صرفاً مشارکت در بازی قدرت است و این بازی مثل هر بازی دیگری آغاز و انجامی دارد و مهم‌تر از همه اینکه این برگزیدگان نمی‌توانند به‌عنوان نماینده مردم دست به اقدامات همه‌جانبه بزنند. رئیس‌جمهور منتخب بیش از هر چیز وامدار کسانی است که او را به‌عنوان مظهر اراده مردم در اذهان جا انداخته‌اند.
در واقع مردم خود انتخابگر نبوده‌اند. انتخاب آنان انتخاب «دیگری» است. پیش از رسیدن به نکته نهایی باز به‌سراغ روایت آگامبن از هابز برگردیم: «مردم -بدن سیاسی- تنها به‌شکلی لحظه‌ای در نقطه‌ای وجود دارد که در آن یک شخص، یا شورایی از اشخاص، را نماینده خود قرار می‌دهد؛ اما این نقطه تلاقی می‌کند با محوشدنش در انبوهه‌ای فروپاشیده. بدن سیاسی بدین ترتیب مفهومی ناممکن است، که تنها در تنش بین انبوهه و مردم -حاکم جای دارد: بدن سیاسی همواره پیشاپیش در کار منحل ‌ساختن خود در جریان تأسیس حاکم است؛ و حاکم نیز تنها شخصی مصنوعی است، که وحدتش نتیجه استفاده از دستگاهی بصری یا یک نقاب است. شاید مفهوم بنیادین اندیشه هابز بدن باشد». اینک از این‌ بحث‌ها چه عاید ما می‌شود؟ اگر انبوهه فرومی‌پاشد و مردم نیز در دل انبوهه منحل می‌شوند، بازی دموکراسی تنش میان انبوهه و مردم، مردم و انبوهه است. اما در اینجا حلقه مفقوده‌ای وجود دارد.
همه چیز به این دوگانه ختم نمی‌شود. اگر مردم سیاسی‌اند و انبوهه غیرسیاسی؛ مردمی نیز هستند که از مردم بماهو مردم منفک شده و در این دوگانه سیاست‌ورزی نمی‌کنند. آنان اقلیتی هستند منفک‌شده از این دوگانه که در بزنگاه‌های کنش سیاسی دست به کار خواهند شد. می‌توان گفت آنان تکه‌ای از مردم‌اند که در انبوهه مستحیل نشده‌اند و سنتز وضعیت موجود هستند. مردم بالقوه‌ای که تعیین‌کننده‌اند و قادرند خارج از این پارادایم دست به سیاست‌ورزی بزنند. شکل اغراق‌شده این بالقوگی را می‌توان در دوران پیش از انقلاب با فیگور چریک‌های مبارز نشان داد. چریک‌هایی که تلاش می‌کردند در انبوهه خلق مستحیل نشوند. بگذریم از اینکه اگر آنان به اهداف‌ خود دست پیدا می‌کردند خواسته یا ناخواسته کدگذاری شده و در انبوهه مستحیل می‌شدند. اما اینک واقعیت موجود این است که این حلقۀ مفقوده تکه‌ای برآمده از سنتز مردم و انبوهه در حالت بالقوگی به سر می‌برد و مترصد ظهور است.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «جنگ داخلی: استاسیس به‌مثابۀ پارادایم سیاسی» نوشته جورجو آگامبن، ترجمه سیدمحمدجواد سیدی، نشر نو، استفاده شده است.

http://www.Yazd-Online.ir/fa/News/1584509/سرمقاله-شرق--تکه‌ای-ناپیدا-از-مردم
بستن   چاپ