مهاجرانی نوشت: سرود مردی که خود را کشته است
یادداشت
بزرگنمايي:
پیام ویژه - اعتماد /متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
سید عطاءالله مهاجرانی| نه آبش دادم نه دعایی خواندم، خنجر به گلویش نهادم و در احتضاری طولانیاو را کشتم...
(احمد شاملو)
هنگامی که آشنایی یا دوستی میمیرد یا شهید میشود یا مانند ابراهیم نبوی (همان داور دوران جوانی و دانشجویی !) خودش را میکشد. موضوع مرگ و زندگی و نسبت میان این دو مطرح میشود یا خودنمایی میکند. سیل یا حتی توفانی از هزاران خاطره مشترک همانند جوشش امواج پیدرپی دریای ذهن ما را میآشوبد.
با داور از دوران انقلاب از سال 1357 وقتی من24 ساله بودم و داور 20ساله خاطرات مشترک دارم. در انتخابات دوره اول مجلس که نامزد نمایندگی از شیراز و نامزد سازمان دانشجویان مسلمان دانشگاه بودم و البته روحانیت مبارز شیراز و در راس همه آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب از نامزدیام حمایت کرد، مسوول تبلیغات یا حتی میتوان گفت مسوول ستادم ابراهیم نبوی بود. توان مالی و تبلیغاتی دانشجویان محدود بود. در حد کاغذهای آ4 یا آ8 که در دانشگاه فتوکپی میکردیم. در حالی که مثلا حزب توده با آگهیهای دیواری بسیار بزرگ و چشمربای طومار مانند به طول سه تا چهار متر و پهنای بیش از یک متر دیوارهای شهر را به ویژه میدانها را فتح کرده بودند. بر اعلامیهها نوشته شده بود: « به نامزدهای حزب توده ایران رای بدهید!» داور گفت باید حساب این اعلامیهها را رسید! نردبان کوتاه میخواهد و رنگ سفید و یک قلم مو و یک دستیار و موتورسیکلت! فراهم شده بود. در طول شب نقطه «ز» نامزدها را رنگ سفید زده بودند. متن قرمز روی صفحه سپید بود. شبیه تبلیغ کوکا. فردا صبح همه مردم شیراز بردیوارها میخواندند: «به نامردهای حزب توده ایران رای بدهید!»
این هوشمندی و طنازی در سراسر عمر داور که نهچندان بلند بود و البته نه چندان کوتاه، تداوم یافت. او که با کیومرث صابری در گلآقا همکار و بلکه دستیار شده بود. خود با دوم خرداد و روزنامههای جامعه و طوس و نشاط و... تبدیل به برجستهترین طنزنویس مطبوعات دوران اصلاحات شده بود. تا همان حکم قاضی جوان که با تعطیلی بیش از 40 روزنامه و نشریه در یک بعدازظهر تماشایی « همه را جمع کرد!» آن واقعه یا به قول حافظ «تندباد حوادث» که با بازداشت روزنامهنگاران همراه بود برای روزنامهها و روزنامهنگاران سرنوشت دیگری رقم زد. روزنامهنگاران پراکنده شدند و برخی از روزنامهنگاری منع شدند یا کناره گرفتند. داور هم به زندان افتاد و با همان طنازی ویژهاش در محاکمه نشان داد که از همه متفاوت است. گذار او از سال 1382 به خارج ایران افتاد. اما در درون او چیزی شکسته بود. پناهی هم نداشت. تنها بود. این تنهایی در بین سطور نوشتهها یا گفتوگوهایش دیده میشد. ارتباطش با من هم که بسیار نزدیک بودیم،دیر به دیر شده بود. مبانی و افقهای مشترکی که در دوران جوانی و حتی تا اواخر دهه هفتاد بین ما بود رنگ باخته و ویران شده بود. چند سال پیش زنگ زد و به من پیشنهاد کرد رمان مشترکی با موضع انقلاب با هم بنویسیم. معتقد بود به دلیل تقابلی که در دیدگاههای ما وجود دارد این کار میتواند مبتکرانه باشد. البته چنین تجربهای وجود داشته است. منتها من اهلش نبودم. گفتم داور نوشتن رمان شبیه ایام حاملگی است. مشترک نمیشود! زاییدن هم انفرادی است. در واقع نوشتن داستان و رمان را کاری بهشدت فردی میدانستم و میدانم.
اما گمان نمیکردم که داور به دست خود زندگیاش را تمام کند. به ویژه دیدم که از خودکشی کیانوش سنجری انتقاد کرده بود. و حتی گفته بود کسی که میتواند تصمیم به خودکشی بگیرد آدم خطرناکی است.
در حقیقت هر انسانی دنیایی است. نمیتوان درباره انسانها داوری کرد و نمیتوان به تعبیر « منطق موقعیت» خود را حقیقتا جای دیگری یا داور گذاشت. در درون او و افسردگی او به روایت دخترانش چه گذشته که ناگاه رشته زندگی خود را گسیخته است و تیغ بر گلوی خویش کشیده است؟ میبایست حلقههای نزدیک دوستان افرادی مانند داور سخت مراقب و به هوش باشند. تا کسانی که میتوانند در کار آفرینندگی و نویسندگی سرمایههای کشور و ملت به شمار آیند، از دست نروند. کاش من باخبر میشدم؛ به سهم خودم میکوشیدم از این حادثه تلخ جلوگیری کنم. میگفتم: داور بیا، فیلم طعم گیلاس عباس کیارستمی را صد بار ببینیم. ببین! جلوی خانه ما مدرسه ابتدایی است. برویم جلو مدرسه هنگام زنگ تفریح صدای بچهها را گوش کنیم. طعم گیلاس را بچشیم. مهمترین سرمایه ما جان ماست. تاریکش نکنیم. مرگ که میتواند یکی از شیرینترین لحظات زندگیمان باشد. پروازی به جهانی بزرگتر و زیباتر با خویشتنکشی تلخ و تاریکش نکنیم. بهرغم همه سختی و دشواریها با سایه همنوا شویم که:
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بیبازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت!
داور در دهه شصت عمر که به گمانم از زیباترین و خواستنیترین دهههای عمر است؛ روی در خاک کشید و با هفت هزار سالگان سر به سر شد. او هنوز فرصت زندگی و آفرینندگی داشت. دریغ! روانش شاد.
-
شنبه ۲۹ دي ۱۴۰۳ - ۲۳:۲۱:۰۳
-
۷ بازديد
-
-
پیام ویژه
لینک کوتاه:
https://www.payamevijeh.ir/Fa/News/1554646/